سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

۱۳
بهمن

ما قاضیان قَدَری هستیم؛ قبول دارید؟ خیلی وقت پیش این‌جا هم درباره‌اش نوشته بودم. چندوقت است می‌خواهم به همین مناسبت چیزهایی بنویسم که تازه امروز فرصتش دست داده. چیزی که بر می‌گردد به یکی از برنامه‌های «دید در شب»ِ رضا رشیدپور، که مجری برنامه، رودرروی یک بازیگر حاشیه‌دار نشسته و او را به بی‌رحمانه‌ترین صورت ممکن سؤال‌پیچ می‌کند؛ مهمان او کسی نیست جز «الهام چرخنده».

ماجرای الهام چرخنده که از یک تبریکِ سال نو به رهبری شروع شد، به حد کافی حاشیه‌ساز شد تا این‌که چادری شدن این آدم به حواشی او اضافه کرد و حالا جامعه به دو طیف هواداران و مخالفان او تبدیل شده‌است. من نه موافق رفتار او هستم، نه مخالف او. اما از این جریان زوم کردن روی شخصیت‌ها، قضاوت‌ها و وزن کردن آدم‌ها بر اساس درست و غلطی که خودمان تعریفش کرده‌ایم، چه آن شخصیت هنرمند باشد و چه سیاستمدار، بیزارم. رشیدپور الهام چرخنده را روبروی خودش نشانده و به او می‌گوید: «قاری قرآن بودن کجا و آواز خواندن کجا؟ این نشان از شخصیت پارادوکسیکال یا متناقض جنابعالی دارد!» رشیدپور چه کارۀ اوست که به این راحتی قضاوت می‌کند و حکم می‌دهد؟ این چه تریبونی‌ست که به او داده‌اند؟ یعنی هرکس صدای خوشی داشت نمی‌تواند هردوی این‌ها را داشته باشد؟ کسی نمی‌تواند هم ساز بزند، هم چادر سر کند، هم نماز بخواند و هم با صدای خوش، قرآن را قرائت کند؟

آدم‌ها حق دارند انتخاب کنند، حق دارند اشتباه کنند، حق دارند اهدافشان را خودشان تعیین کنند نه ذهن بیمار جامعه. چرا به آدم‌ها فرصت برگشتن نمی‌دهیم؟ چرا همیشۀ خدا آدم‌ها را با گذشته‌شان قضاوت می‌کنیم؟ قربان خدا که بنده‌هایش را همانجوری که هستند دوست دارد و آغوشش برای همه به یک اندازه باز است ...

چند هفته پیش توی وبلاگ پرسیده بودم: آیا گذشتۀ هر فرد مربوط به خودش است؟ هرکس نظری نوشت، اما تنها یک نظر بود که من را روزها و روزها به فکر واداشت. دوستی نوشت: تحلیل گذشته بدون نگاه به حال اشتباه‌ست... 

مشکل الهام چرخنده این بود که از همان ابتدای ورود به مسیر تازۀ زندگی‌اش همه‌چیز را علنی کرد. همه‌چیز را در بوق و کرنا کرد و حالا توی برنامۀ «دید در شب» در حالی که حسابی از درون شکسته است و اشک می‌ریزد می‌گوید اگر زمان به عقب بازمی‌گشت خلوتی پیدا می‌کرد تا خودش را بسازد، دور از تمام این مردمی که او را به استهزا گرفته‌اند.

 در همه‌چیزی احتمالاتی هست ... اگر الهام چرخنده بدون دروغ و دغل در مسیر درست افتاده باشد چه؟ چرا ما از عاقبتمان نمی‌ترسیم؟ چرا این همه حکم صادر می‌کنیم و می‌خواهیم رفتارش را توی صورتش بکوبیم؟ کاش به جای سرک کشیدن به تصمیماتِ همدیگر، کمی به خودمان سفر کنیم و پیش از همه قاضی زندگی خودمان باشیم.

ما هیچ‌وقت به جای هم زندگی نکرده ایم ...

  • المیرا شاهان
۱۰
بهمن

با یک حساب سر انگشتی به گمانم چیزی حدود یازده ماه است که با موضوعی رفاقتی گلاویز شده‌ام. از کلاس‌های زومبا شروع شد و در کمال ناباوری تا ماه‌ها بعد از ترک کردن باشگاه و افتادن در جریان معمول زندگی ادامه پیدا کرد تا امروز بعدازظهر که هنوز خیلی خوب نمی‌دانم ختم به خیر شد یا به شر! در تمام این ماه‌ها فکر کرده‌ام که خیانتی که قرارهای متداول دوستانه به رفاقت‌های چند ساله می‌کنند، دو به هم زن‌های نسبتاً آشنا به دوستی‌ها نمی‌کنند. یعنی همین‌که رابطۀ آدم با برخی، از حد معمولِ همیشگی تجاوز می‌کند و یک روز تا سه چهار روز قرار ملاقات در ماه، جایش را به هفته‌ای سه روز و ماهی دوازده روز و فصلی سی و شش مرتبه می‌دهد، به خوبی رفاقتی ده ساله، پتانسیل آن را پیدا می‌کند که به لجن کشیده شود!

این اتفاق زمانی می‌افتد که آدم‌ها حرف‌هاشان تمام می‌شود و بعضی دلشان می‌خواهد سرک بکشند به لایه‌های پنهان زندگی آدم. به آن نهفتنی‌های نگفتنی که آدم حتی توی دلش برای خودش هم تعریف نمی‌کند. چیزهایی که مخزن‌الاسرار زندگیِ آدم‌اند و هیچ گوشی برای شنیدن نمی‌طلبند. یا دردند، یا رازی سر به مُهر که نباید همشان زد و از چاه درونیات بیرونشان کشید. همین‌که «دیگری» جرعه‌ای از آن را بنوشد، کافی‌ست. خدا نکند کسی خیال برش دارد که امین زندگی توست. خدا نکند که کسی وهم برش دارد که یگانه محرم زندگی توست ... آن‌وقت تمام تلاشش را می‌کند که تو را چون موم توی چنگالش بگیرد و بکوبدت به دیوار و با همۀ توان، ناخن‌هایش را فرو کند توی بغض‌هایی که در گلوی تو گلوله شده‌اند.

من که بیست و چهار سال تمام حواسم به حصارِ دور و برم بود که پای هیچ‌کس مرزهای روحم را این همه به خاکستر نکشاند، چون مجروحی از دو پا، به وطن پاره پاره‌ام چشم دوخته بودم و مرثیه می‌خواندم برای مشتی که به اشتباه پیش یک غریبه باز کردم. آدم نمی‌داند که سیب اتفاق‌ها چگونه به دامان زندگی‌اش می‌افتند. گاهی همان‌که می‌تواند چون رودی روان بر صخره‌های زندگی‌ات باشد، با میدان دادن‌های اشتباه، سیل می‌شود و از چشم‌هایت می‌ریزد بیرون...

چه اشتباه‌ها که نمی‌کنیم ... چه غلط‌های زیادی...

  • المیرا شاهان