سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

دوری و دوستی

شنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۳۹ ب.ظ

با یک حساب سر انگشتی به گمانم چیزی حدود یازده ماه است که با موضوعی رفاقتی گلاویز شده‌ام. از کلاس‌های زومبا شروع شد و در کمال ناباوری تا ماه‌ها بعد از ترک کردن باشگاه و افتادن در جریان معمول زندگی ادامه پیدا کرد تا امروز بعدازظهر که هنوز خیلی خوب نمی‌دانم ختم به خیر شد یا به شر! در تمام این ماه‌ها فکر کرده‌ام که خیانتی که قرارهای متداول دوستانه به رفاقت‌های چند ساله می‌کنند، دو به هم زن‌های نسبتاً آشنا به دوستی‌ها نمی‌کنند. یعنی همین‌که رابطۀ آدم با برخی، از حد معمولِ همیشگی تجاوز می‌کند و یک روز تا سه چهار روز قرار ملاقات در ماه، جایش را به هفته‌ای سه روز و ماهی دوازده روز و فصلی سی و شش مرتبه می‌دهد، به خوبی رفاقتی ده ساله، پتانسیل آن را پیدا می‌کند که به لجن کشیده شود!

این اتفاق زمانی می‌افتد که آدم‌ها حرف‌هاشان تمام می‌شود و بعضی دلشان می‌خواهد سرک بکشند به لایه‌های پنهان زندگی آدم. به آن نهفتنی‌های نگفتنی که آدم حتی توی دلش برای خودش هم تعریف نمی‌کند. چیزهایی که مخزن‌الاسرار زندگیِ آدم‌اند و هیچ گوشی برای شنیدن نمی‌طلبند. یا دردند، یا رازی سر به مُهر که نباید همشان زد و از چاه درونیات بیرونشان کشید. همین‌که «دیگری» جرعه‌ای از آن را بنوشد، کافی‌ست. خدا نکند کسی خیال برش دارد که امین زندگی توست. خدا نکند که کسی وهم برش دارد که یگانه محرم زندگی توست ... آن‌وقت تمام تلاشش را می‌کند که تو را چون موم توی چنگالش بگیرد و بکوبدت به دیوار و با همۀ توان، ناخن‌هایش را فرو کند توی بغض‌هایی که در گلوی تو گلوله شده‌اند.

من که بیست و چهار سال تمام حواسم به حصارِ دور و برم بود که پای هیچ‌کس مرزهای روحم را این همه به خاکستر نکشاند، چون مجروحی از دو پا، به وطن پاره پاره‌ام چشم دوخته بودم و مرثیه می‌خواندم برای مشتی که به اشتباه پیش یک غریبه باز کردم. آدم نمی‌داند که سیب اتفاق‌ها چگونه به دامان زندگی‌اش می‌افتند. گاهی همان‌که می‌تواند چون رودی روان بر صخره‌های زندگی‌ات باشد، با میدان دادن‌های اشتباه، سیل می‌شود و از چشم‌هایت می‌ریزد بیرون...

چه اشتباه‌ها که نمی‌کنیم ... چه غلط‌های زیادی...

  • المیرا شاهان