سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

بی لبخند

يكشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۳، ۱۲:۰۱ ب.ظ

لمیده ام روی تخت خواب و سرم می گردد و می چرخد و من غلت می خورم در افکارِ نباید ... از اتاق کناری صدای ترانه درختِ ابی می آید و من فکر می کنم شبیه همان درختِ معصوم بی پناهم که از دوباره یکه می خورم توی این نمایش اتفاقی! آخ این نمایش اتفاقی، این جای قصه، درست همین سکانس است که من را با خودم روبرو می کند! من مقابل خودم ایستاده ام و با حالی عجیب و غریب فکر می کنم این دقیقه ها را چگونه باید زندگی کنم که هنرپیشه ای حرفه ای باشم. دست و پا می زنم در بُهت، در شک و شبهه و تردید. توی چهره ام نه غمی هست و نه لبخندی. بلکه یک خط صاف است که می رسد به افق های دور ... به زندگی پیش از تولد... به سناریویی که خدا گذاشت توی دستم و گفت اجرایش کن!

حالا با این همه جمله حفظ نکرده، چه کار کنم؟

  • المیرا شاهان