سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

اندک اندک ...

سه شنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۳، ۰۶:۱۵ ب.ظ

همین حالا نشسته ام. از همین سه چهار دقیقه پیش. شبیه کسی هستم که خودش را تکانده باشد به جای خانه اش. با این وجود نه خودم را خوب تکانده ام نه خانه و زندگی ام را! زل می زنم به تقویم و می بینم امروز بیست و ششمین روز ماه آخر سال است و سه روز دیگر یک سال دیگر تمام می شود. تقریبا این اواخر سال را خیلی خوب نفهمیده ام. فقط می دانم وقتم خیلی کم است که برای آمدن سال جدید آماده شوم. هرچند خیلی درگیر این عددها شدن را نمی فهمم. اینکه ساعت دو و پانزده دقیقه و نه ثانیه امسال باشد و ساعت دو و پانزده دقیقه و ده ثانیه سال نو! فقط می دانم که این آداب و رسوم و این دسته جمعی دور سفره هفت سین نشستن و فکر کردن به آغازی دوباره و تازه، خوب است. اینکه هر سال همه کنار هم باشیم لحظه تحویل سال و تا بمب را کوبیدند به صورت هم بوسه بزنیم و به همدیگر عیدی بدهیم خوب است.

به کتاب های نامنظم روی میز تحریر خیره مانده ام. اینکه انقدر زیاد شده اند که توی کمد جا نمی شوند و من همیشه غصه ناک بوده ام که چرا توی اتاقم یک کتابخانه بزرگ ندارم تا کتاب هایم را دانه دانه تویشان بچینم و هرروز بهشان نگاه کنم و دلم قیلی ویلی برود از داشتنشان. دلم می خواهد یک یک این کتاب ها را بنوشم، همیشه توی کتاب خواندن تنبل بوده ام؛ یک تنبل به تمام معنا!

هر سال روز آخر که می رسد بر می گردم و به آینه تمام قد سالی که گذشت نگاه می کنم تا ببینم کجا ایستاده ام؛ امسال خداراشکر سال پر خیر و برکت، پر سفر، پر کتاب، پر فیلم، پر دوست، پر کار، پر موفقیت، پر مسئولیت و پر خنده ای بود. اگرچه تلخی ها و اعصاب خوردی های خودش را هم داشت، اما با جان و دل دوستش داشتم. یعنی از توی این آینه بیشتر از هر چیز روشنی است که پیداست و این یعنی توانسته ام از صدتا چیزی که خواسته ام به هفتاد تایش برسم. باید برای سال تازه آماده شوم. هنوز خودم را نتکانده ام ...

  • المیرا شاهان