سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

privacy

پنجشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۳، ۰۷:۳۲ ب.ظ

هفته پیش که با چندتا از همکارانم رفته بودیم کویر مصر، نون که دوست یکی از آن ها بود با ما همسفر شد. کمی شوخ و بذله گو بود و یک سالی بود که از آمریکا برگشته بود ایران و توی هر جمله اش دو سه تا کلمه ی اجنبی پرت می کرد؛ با خودش هم علاوه بر یک ساک دستی نسبتاً بزرگ، بالش و پتو آورده بود و هر دقیقه از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را از توی ساک اش بیرون می کشید. برای ما اما نکته ی خیلی جالب تمایل شدید او به خلوت و تنهایی و دوری از کارهای گروهی بود! حتی آخر شب که همه ی بچه ها آتش روشن کردند و از هر طرف یک نفر بلند می زد زیر آواز، خلوتی برای خودش اختیار کرد و تکه چوب های خیلی کوچک را آتش زد و بی صدا کنار آتش کوچک اش پشتش را روی خاک گذاشت و به آسمان خیره ماند. نکته ی جالب تر این بود که نونِ شوخ و بامزه، چندین و چندبار لابلای تیکه پرانی هایش به یک کلمه ی انگلیسی یعنی privacy اشاره می کرد و سعی داشت به ما چند نفر حالی کند که هرکس privacy خودش را دارد و ما باید به همه آدم ها بفهمانیم که بگذارند هرکس در privacy خودش باشد! اگرچه اولش privacy را شوخی گرفتیم و بابت مطرح کردن اش کلی قهقهه زدیم، اما اهمیت privacy و تلفظ آمریکایی اش، لحظه به لحظه در طول سفر برایمان پررنگ تر شد و حالا که این را می نویسم privacy به واقع درونم تبدیل به یک باور عمیق شده است.

اولین رازهای زندگی ما معمولاً گندهایی بود که در کودکی بالا می آوردیم و صدامان در نمی آمد تا کسی نپرسد چرا گند زده ایم! اما بزرگتر که شدیم رازهای بیشتری برای خودمان تراشیدیم و شاید خیلی وقت ها فکر می کردیم هرکه رازش بیش، محبوبیتش بیشتر! اگرچه من خیلی وقت ها تمایلی به داشتن راز یا لفظ خارجی ترش یعنی secret نداشتم، اما بعد از خرابکاری های بچگی هایم، نوشته هایم تبدیل به مهمترین رازهای زندگی من شدند. چرا که من خصوصی ترین باورها و حس و حال هایم را توی دفترهایی که به ظاهرشان نمی آمد خیلی خصوصی باشند می نوشتم و طبیعتا دلم نمی خواست رازهایم فاش شوند. بزرگتر که شدم یکی از پسرهای فامیل شد راز بزرگ زندگی من و من لابلای یادداشت های پانزده سالگی ام، او را با پاک ترین احساساتم می نوشتم. اما مدتی بعد دیگر او راز بزرگ زندگی من نبود و نوجوانی ام با احساسات خاص خودش از راز و رمزهای خیلی بزرگتری انباشته شد. آدم های برونگرایی مثل من، معمولاً رازهای اندکی دارند. یک قصه را ممکن است بارها و بارها برای خیلی ها بگویند، اما رازهایی هم هست که به هیچ وجه من الوجهی از سینه شان بیرون نمی آید و آن ها به راستی راز واقعی زندگی آن هاست که می توانند تا به ابد راز بمانند و با چیز یا شخص دومی، حتی کلمات و نوشته ها و آدم های زیادی عزیز هم، تقسیم نشوند.

اما سوالی که دارم در واقع این است: اساساً ما آدم ها چرا دنبال راز داشتنیم؟ کسی که برملاست و رازی توی سینه اش ندارد، آدم بی هویتی ست؟ آدم هایی که اصولاً رازی ندارند آدم های خر و ساده ای هستند؟ آدم های به عقیده ی بعضی ها لُر، خر و ساده که رازی ندارند، آسیب پذیرترند؟ ما تمایل داریم به آدم های بی راز بیشتر صدمه بزنیم و از آن ها سوءاستفاده کنیم؟ ما آدم های درونگرای رازمدار را بیشتر دوست داریم؟ آدم برملا چیزی برای کشف کردن ندارد؟ آدم بدون راز، به درد درددل کردن نمی خورد و راز ما را فاش خواهد کرد؟ آدم ها با رازداشتن اند که در جامعه شخصیت می گیرند؟ آدم های رازدار، درباره ی آنچه درونشان دارند دروغ نمی گویند؟ آدم های بدون راز شریک زندگی خوبی نیستند؟ و خیلی سوالات دیگر!

فکر می کنم بعضی privacyهایی که توی زندگی برای خودم قائل بوده ام، آنقدر موضوعات با اهمیتی نبودند. مثل پسوردهایی که برای ایمیل ها، وبلاگ ها، لپ تاپ، گوشی و ... گذاشته ام. چه چیزی توی ایمیل، وبلاگ، لپ تاپ، گوشی و ... است که من از اینکه دیگران آن را ببینند می ترسم؟ آیا چیزهایی که توی آن ها دارم، جدا از چیزی ست که بروز می دهم؟ اگر اینطور است چرا من از اینکه خودم را بروز دهم ابراز ناخرسندی می کنم؟ چرا نمی گذارم آدم ها من را بشناسند؟ چرا از خودم و آن چیزهایی که خیلی راز مهمی نیستند احساس عجز می کنم؟ چرا ما بعضی چیزها را برای خودمان حفظ می کنیم در حالیکه از داشتنشان شرمنده ایم، مثل خاطره ها و تصاویر و پیام هایی که نمی خواهیم کسی بخواند. اگر آن خاطره ها و تصاویر و پیام ها برای ما منفی اند که خوب است پاکشان کنیم، اما اگر مثبت اند چه اشکالی دارد که آدم دیگری از شیرینی آن مطلع شود. در آن لحظات بوده که ما انسانی موفق بوده ایم و توانسته ایم آن خاطرات و تصاویر و پیام های خوب را دریافت یا ارسال کنیم. 

در اینجا به هیچ وجه سکوت و حتی privacy داشتن را نهی نمی کنم و هرگز نگاهم از بیرون به درون نیست. نگاه من کاملا از زاویه ی درون به بیرون است. باید این ترس نهان از فاش شدن بعضی رازها را کشت. فکر می کنم تنها رازهایی ارزش راز ماندن دارند که اطمینان حاصل کنیم که چیز یا شخص دوم آن را درک نخواهد کرد، همین. تصمیم دارم از گوشی و لپ تاپ شروع کنم و برای آدم ها رمز عبور نگذارم.

  • المیرا شاهان