سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی

آیا خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟

سَرو سَهی
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۵۵ مطلب با موضوع «جامعه» ثبت شده است

۰۱
فروردين

بسیار اتفاق می افتد که ما آدم ها سالیان سال با صاحبان بعضی از مشاغل روبرو نمی شویم؛ چرا که ممکن است گذارمان پیش آن افراد نیفتد و در میان دوستان و نزدیکانمان نیز، کسی را پیدا نکنیم که به آن حرفه ی بخصوص مشغول باشد. اما غالب ما از همان سنین کودکی و نوجوانی، ممکن است در طول روز، هفته یا ماه چندین و چندبار سوار تاکسی بشویم و دقایقی را در کنار رانندگان بگذرانیم. بنابراین پیدا کردن یک راننده ی تاکسی در یک شهر و حتی یک خیابان، خیلی راحت تر از پیدا کردن یک دکتر مغز و اعصاب یا یک سفالگر یا قالی باف حرفه ای است و این بدین معناست که ما رابطه ی خیلی نزدیکی با این صنف و افراد مشغول به این کار داریم. این تعامل و ارتباط زیاد، می تواند حق یا حقوقی در روابط بین فردی - مسافران با رانندگان و رانندگان با مسافران - تعریف کند؛ بنابراین این تعامل اجتماعی از اهمیت ویژه و حساسیت بالایی نیز برخوردار است.

در عین حال که رانندگان در سطح شهر بی شمارند و هر کدام از این افراد می توانند ویژگی های شخصیتی متفاوتی به نسبت سایر همکاران خود داشته باشند، تصور عموم نسبت به این قشر آنطور که باید شایسته نیست. غالب افراد، رانندگان را قشری حرّاف، با ظاهری نه چندان خوشایند و در اکثر موارد فاقد فرهنگ و اخلاق بر می شمارند و این تصور می تواند خواه ناخواه در تعامل و برخورد با رانندگان اثرات سویی داشته باشد. این مسئله ی «همه را به یک چشم دیدن» و «همه را در یک قماش دانستن»، منجر به بروز بعضی رفتارهای ناشایست و عدم رعایت آداب اجتماعی در مواجهه با این افراد می شود. اگرچه رانندگی، شغل اصلی بعضی از افراد به حساب می آید که در زندگی خود از نعمت تحصیل بی بهره بوده اند، اما در میان آن ها افراد تحصیلکرده ای هم پیدا می شود که به خوبی با آداب تعامل های اجتماعی آشنا هستند و به جهت افزایش درآمد، پرداخت قبوض و اقساط و هزینه های روزانه ی زندگی خود و اعضای خانواده شان، این شغل را به عنوان شغل دوم خود برگزیده اند و در همین راه، سختی ها و مرارت های زیادی را نیز به جان می خرند. هرچند نمی توان بین سطح شعور اجتماعی و تحصیلات در جامعه به رابطه ی مستقیمی رسید.

  • المیرا شاهان
۰۱
اسفند

کیوان ساکت

این روزها در محافل بسیاری صحبت از جشنواره های فجر است. در آستانه سی امین جشنوارة موسیقی فجر پای گفتگو با استاد کیوان ساکت، نوازنده ی تار، سه تار و داور چندین جشنواره از جشنواره های موسیقی فجر نشستیم تا از ایشان در این باره سؤال کنیم که مفهوم انقلاب و فجر، به چه میزانی در موسیقی فجر قابل اهمیت و تاثیرگزار است.

گفتگوی ما را در زیر می خوانید:

 

سال هاست که جشنواره های گوناگون موسیقیایی در سطح کشور برگزار می شود؛ جشنوارة فجر چه تفاوت و تمایزی با جشنواره های دیگر دارد؟

عملا جشنواره فجر تمام کشور را در بر می گیرد، زمان برگزاری آن بیشتر است و ما در این جشنواره برخلاف جشنواره های دیگر، نوازنده های مهمان از خارج از کشور داریم و تا آن جایی که من مطلع هستم در این جشنواره بخصوص امسال - گروه های زیادی از کشورهای خارجی دعوت شدند که این جشنواره را از جشنواره های دیگر متمایز کرده است. ضمن اینکه همزمان با جشنواره موسیقی فجر، جشنواره های دیگری مثل تئاتر، سینما و سایر هنرها برگزار می شوند و جشنواره های دیگر به صورت جداگانه برگزار می شوند. اکنون پرسشی که مطرح می شود این است که با توجه به این که انقلاب اسلامی سال 57 بزرگترین رویداد سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و در پاره ای موارد فرهنگی قرن بوده است، آیا جشنوارة موسیقی که به این مناسبت برگزار می شود تا به این درجه اهمیت، جای خود را در منطقه باز کرده یا نه؟ و آیا نباید آلبوم منتشره از هر دوره ی جشنواره به عنوان یک اتفاق ویژه هنری تلقی شود و در اختیار مردم قرار گیرد؟

با توجه به اینکه عنوان این جشنواره «فجر» است، آثار موسیقی چقدر در راستای دهه فجر ساخته می شوند؟ آیا تولید آثاری با موضوعیت انقلاب در جشنواره از امتیازی برخوردار است؟

این کاملا اشتباه است که ما بخواهیم فقط یک نوع موسیقی آن هم مربوط به سال ها و دورة خاصی را مد نظر داشته باشیم. در این 36 سال که از پیروزی انقلاب می گذرد، جامعه دستخوش تحولات بسیاری شده است و مناسبات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و به طبع آن فرهنگی، بسیار دگرگون شده و طبیعتا انواع دیگری از موسیقی که برخی را نیز می توان در زمره ی آثار نو محسوب کرد پا به عرصه ظهور گذاشته است. ضمن اینکه سلیقه های مردم هم عوض شده است. از آن جایی که موسیقی انقلاب، در زمان انقلاب توسط عده ای محدود ساخته می شد، طبیعتا محدودیت هایی هم دارد. این موسیقی چون برای زمانی خاص و به منظوری خاص ساخته شده بود، بنابراین محدود به زمان و مکان خودش و برای دورة مختص به خود است. تکرار پخش آن هم برای یادآوری خاطرات روزهای باشکوه انقلاب لازم هست. اما اینکه ما دوباره آن موسیقی ها را تکرار کنیم، امروز مخاطبی نخواهیم داشت. برای اینکه نیازهای مخاطب امروز با نیازهای مخاطبان 6-35 سال پیش فرق دارد. به علاوه، آن قدر حرف نو و موضوع تازه در جامعه و زندگی مردم وجود دارد که مردم نیازمندند این حرف ها را از زبان هنرمند بشنوند. بنابراین بهتر است به جای اینکه همان سرودها را تکرار کنیم، جشنواره ای داشته باشیم مترتب از همه نوع موسیقی، همه نوع آهنگسازی و چیزهایی نظیر این ها تا شاهد روند رو به رشد هنر موسیقی و در حقیقت حرکت هنری جامعه در طول سال ها باشیم و اجازه بدهیم نسل جوان و هنرمندان دیگر بتوانند در این جشنواره هنر خودشان را نمایش بدهند.

  • المیرا شاهان
۰۱
اسفند

عبدالجبار کاکایی

جشنواره شعر فجر به عنوان بزرگترین فستیوال رسمی کشور تا امسال هشت دوره فعالیت خود را گذرانده و این روزها با رونمایی از سایت تازه اش، قصد دارد استعدادهای تازه ای در حوزه شعر و ادبیات به جامعه معرفی کند. جامعه ای که از دیرباز، تاریخ با شکوهی با آموزه های ادبی بسیار در سینه خود نگه داشته و پیوسته گنجینه های ادبی خود را به نسل های تازه عرضه کرده است.

در آستانه ی برگزاری جشنواره های فجر، پای گفتگو با عبدالجبار کاکایی، شاعر برجسته ی معاصر و دبیر هشتمین و آخرین جشنواره ی برگزار شدة شعر فجر نشستیم که حرف های زیادی برای گفتن داشتند. گفتگوی ما را با این شاعر، نویسنده، زبان شناس، ترانه سرا و منتقد ادبی در زیر می خوانید:

 

 با توجه به عمر حدوداً هشت نه سالة جشنواره شعر فجر، هرساله روند شکل گیری این جشنواره چگونه است؟

جشنواره شعر فجر، جشنواره ای سلیقه ای ست و هر ساله یک دبیر به عنوان دبیر جشنواره انتخاب یا انتصاب می شود که او هم به سلیقة خودش کارها را پیش می برد و چون جشنواره آیین نامه ای ندارد، هر دبیر بر اساس نگاه و تحلیلش و بسته به میزان عقلانیت یا احساسات با نگاه متفاوتی که دارد افقی را برای آن ترسیم می کند. شورای سیاست گذاری هم در تصمیم گیری های دبیر تاثیرگذار است. اما چون این جشنواره فاقد آیین نامه ست لذا هنوز معلوم نیست تکلیف آن چیست! آیا به اعتبار اینکه جشن های انقلاب هم برگزار می شود بزرگداشت نوعی از شعر موسوم به انقلاب است، یا اینکه نگاه عمومی ست به شعر معاصر ایران و همه صداها و نگاه های موجود در شعر معاصر. بنابراین در اختیار دبیر یا شورای سیاستگذاری یا کمیته ی علمی قرار می گیرد و به همین خاطر معمولا هر دوره با دوره ی قبلی متفاوت است.

  • المیرا شاهان
۰۱
اسفند

غلامعلی افروز

در سال های اخیر، با گسترش صنعت حمل و نقل در اقصی نقاط دنیا، همواره با حضور بانوان در مشاغل مرتبط با این حوزه مواجه بوده ایم. بخشی از ورود بانوان به این حوزه، به جهت علاقمندی و بخش دیگر به جهت نیاز به کسب درآمد بوده است. هرچند مزایا و امکاناتی که به مردان در این صنعت تعلق می گیرد، به میزان قابل توجهی با مزایا و امکاناتی که باید به بانوان تعلق بگیرد و آن ها همواره از این مزایا محروم بوده اند، متفاوت است. با این حال بنا به ضرورت و علاقمندی، گاهی بانوان بسیاری، بدون توجه به سختی کار و اتفاقاتی که همواره امنیت و آرامش آن ها را تهدید می کند به حرفه هایی همچون تاکسیرانی، رانندگی با اتوبوس، کامیون و وسایل نقلیه ی سنگین و مشاغل به ظاهر آسان تری مثل مهمانداری هواپیما، روی می آورند.

در این خصوص، پای گفتگو با جناب آقای دکتر غلامعلی افروز، استاد ممتاز دانشگاه تهران و چهره ی ماندگار عرصه ی روانشناسی ایران و رئیس اندیشکده ی خانواده در مرکز الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت، نشستیم و علاوه بر گفتگو پیرامون کلیت آسیب شناسی فعلی نقش آفرینی بانوان در صنعت حمل و نقل، به بخشی از مشکلات بانوان مهماندار در پروازهای هوایی نیز پرداختیم.

گفتگوی ما را در زیر می خوانید:

 

*در طول سال ها، همواره با حضور چشم گیر بانوان در مشاغل متفاوت مواجه بوده ایم؛ نظر شما درباره ی اشتغال به کار بانوان چیست؟

ضمن اینکه بانوان در عرصه های اجتماعی و انتخاب شغل آزاد هستند و کفایت های قابل توجهی از خودشان بروز می دهند، ورود خانم ها در بعضی از شغل ها بخصوص برای حفظ حریم ارزش ها به عنوان یک ضرورت اجتماعی تلقی می شود؛ مشاغلی مثل پرستاری، مامایی و معلمی برای دختران - و نه برای پسران چرا که به  اعتقاد من، پسرها باید از کلاس اول دبستان، معلمان خوش اخلاق مرد داشته باشند. معلمانی خوش رو، با سواد، خلاق و توانا که همجنس خود دانش آموزان باشند تا دانش آموزان بتوانند با معلمانشان همدلی و همانندسازی کنند. اگر این نکته ضروری رعایت نشود، حقوق عاطفی دانش آموزان تضییع می شود و حقوق اجتماعی آن ها هم از بین می رود. بنابراین باید نظام تعلیمات کشور برای پسرهای دبستانی، معلم مرد قرار دهد. در کشورهایی مثل امریکا و اروپا هم که مدارسی مختلط دارند، اگر در یک مدرسه فقط معلم زن یا فقط معلم مرد داشته باشند، آن مدرسه از ادامه ی کار محروم و تعطیل می شود. این حق عاطفی و اجتماعی دانش آموزان است که معلم همجنس خودشان داشته باشند. به این دلیل که در بعضی موارد به ویژه بلوغ جنسی با مشکلات حائز اهمیتی مواجه خواهیم شد. در سال های اخیر بلوغ جنسی به صورت قابل توجهی کاهش پیدا کرده و بعضی از دانش آموزان در پایه های چهارم و پنجم و بخصوص ششمی ها بلوغ جنسی را تجربه می کنند. من در بعضی مدارس غیر انتفاعی دیده ام که دخترخانم هایی هیجده-نوزده ساله به عنوان معلم دبستان انتخاب شده اند و مشغول به تدریس هستند. با هیئتی نه چندان مطلوب و ظاهری نه چندان خوشایند...

  • المیرا شاهان
۳۰
بهمن

ابراهیم فیاض

مسئله ی مهاجرت از ابعاد مهم فرایند توسعه ی اقتصادی و اجتماعی به شمار می رود که به صورت روستا به روستا، روستا به شهر و شهر به روستا، شهرهای کوچک به شهرهای بزرگ و حتی کشور به کشور اتفاق می افتد. اگر عوامل طبیعی و جغرافیایی را در مهاجرت افراد نادیده بگیریم، غالب افراد به منظور ایجاد رفاه، ارتقاء معیشت و و دستیابی به زندگی بهتر، اقدام به مهاجرت می کنند. این حرکت و جابجایی، تاریخی برابر با عمر بشری دارد و در طول سال ها، در سطح وسیع تری تداوم یافته است که در پاره ای مواقع، مهاجرت های بی رویه ی انسان ها، بسیاری از نابسامانی های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی را به وجود آورده است. در این میان، روستائیان به عنوان فقیرترین اقشار جامعه سعی در ایجاد برابری با جامعه ی شهرنشین داشته اند و دست به مهاجرت زده اند.

در همین راستا، گفتگویی با دکتر ابراهیم فیاض، عضو هیئت علمی دانشکده ی علوم اجتماعی و استادیار گروه انسان شناسی دانشگاه تهران درباره ی «علل مهاجرت روستاییان به شهر» تدارک دیده ایم که به شرح زیر است:

 

در سال های اخیر، با توجه به گسترش و افزایش جمعیت شهرها و کاهش جمعیت روستایی، اقدامات و سیاست گزاری های بسیاری مبنی بر مهاجرت از شهرها به روستاها از سوی سازمان هایی مثل جهاد سازندگی، وزارت کشور و ... صورت پذیرفته؛ با این وجود مهاجرت روستاییان به شهر رشد چشمگیری داشته است. چه علت هایی بر افزایش این مهاجرت ها مؤثر بوده است؟

نکته ی بسیار مهم در مهاجرت روستاییان به شهرها، ورود وسایل ارتباط جمعی به روستاهاست. با ورود این وسایل به زندگی روستایی، افراد نه تنها امکانات و برتری های زندگی شهری نسبت به روستایی را فهمیدند، بلکه با امکانات و برتری های تهران، به عنوان شهر پایتخت، نسبت به سایر شهرها و روستاها نیز آشنا شدند. در حال حاضر، با ورود ابزاری مثل اینترنت، تلفن و سایر وسایل ارتباط جمعی به روستاها، نمی توان یک فرد روستایی را داخل روستا نگه داشت و انتظار داشت که در محیطی کوچک و بسته باقی بماند و رشد نکند. برای مثال دو وزیر در دوره ی آقای احمدی نژاد، از وزیران روستایی ما بودند. مهندس نوذری، وزیر نفت، اهل روستای کازرون و دکتر سلیمانی، وزیر مخابرات که در حال حاضر نماینده ی مجلس هستند از روستاها رشد کردند و وارد وزارت شدند. بنابراین نمی توان انتظار داشت که افراد روستایی چون از امکانات شهری برخوردار نیستند به زندگی در روستا قانع باشند.

 

  • المیرا شاهان
۲۹
بهمن

برخلاف اینکه بعضی از آدم ها دنبال بیشتر دانستن از زندگی دوستان و قوم و خویششان هستند و پاری وقت ها نظرهایی هم برای مثلا بهبود شرایط خانوادگی آن ها اظهار و تجویز می کنند، اما وقت هایی هم هست که این بعضی ها به معنای واقعی کلمه «لال» هستند.

راستش خیلی وقت است که دارم به این موضوع فکر می کنم. وقتی توی تاکسی می نشینم و از بغل دستی ام سؤال می کنم و جوابی نمی شنوم، وقتی کسی شاهد سمعی یا بصری یک اتفاق بوده و خودش را به ندیدن و نشنیدن و ندانستن می زند، وقتی کسی می داند و در عین حال بی توجه است که یک کلمه یا جمله اش می تواند راهگشا باشد، اما ساکت است. سرش را گرم می کند به آدم های دیگر، هندزفری اش را توی گوشش محکم تر می کند، یکهو یادش می افتد به دوستش باید زنگ بزند، یکهو دیرش می شود، یکهو عجله دارد و معمولاً دارد از زیر بار مسئولیت و کمک کردن به دیگران شانه خالی می کند! همچین مواقعی یک علامت سؤال توی ابر بالای سرم روشن می شود و از خودم سؤال می کنم که چرا؟ چرا مثلا وقتی مسافر یک اتوبوس می داند چطوری باید به فلان میدان رفت یا مقصد اتوبوسِ حاضر کجاست، همانطور ساکت و بی صدا توی چشم هایت زل می زند و حتی نمی گوید: نمی دانم! چرا وقتی کرایه تاکسی را از کسی می پرسی که از یک دروغ لعنتیِ بعضی راننده ها پرهیز کنی، می گوید از راننده بپرس! با آنکه مسیر را می شناسند و می توانند از خیلی نارضایتی ها و ناحقی ها جلوگیری کنند. فکر می کنم این دیگر خیلی غیر انسانی و بی مسئولیتی ست. من این آدم های لال را دوست ندارم. این ها که می توانند وضع جامعه، همیاری و شهروندی را بهبود ببخشند، اما خودشان را می زنند به بی خیالی و بی توجهی یا فکر می کنند که چرا درد به سرمان بدهیم؟

در جامعه ای که این همه بدی دارد پرورش پیدا می کند، یک بار مانعِ یک بدی شدن، صدقه است. کار خیر و نیک است. خدا عوضش را به ما خواهد داد؛ چون زمین گرد است! این آدم های لالی که بدون اینکه از آن ها خواسته باشی، برایت فتوا صادر می کنند که با مادرشوهرت فلان جور باش و چرا جواب دخترخاله ات را آن شکلی ندادی، کاش گاهی بدون آنکه خواسته باشی، آقا یا خانم صدایت کنند و بگویند: «این کاغذ از دستتان افتاد!»، «این کارت عابربانک شماست؟»، «ببخشید متاسفانه یک آدامس به لباستان چسبیده!»، «کتابتان را روی میز جا گذاشته بودید!» و ...

باور کنید گفتن هیچ کدام این چیزها از کلاس شما کم نمی کند. این ها یعنی حواستان هست که آدم ها در یک نقطه دیگر معطل نشوند و سرشان کلاه نرود یا مثلاً مسافر بی­چاره ی غریب با محله شما، چهار برابر کرایه ی سه هزار تومانی را به ناحق بخاطر بی توجهی تان در جیب راننده ی خاطی نریزد!

  • المیرا شاهان
۱۳
بهمن

این یک مسئله اجتماعی ست ...

دیشب، دیدن یک صحنه وسط یکی از خیابان های نسبتاً شلوغ تهران، حدود زمان شش بعدازظهر، برایم قدری عجیب بود. با یکی از رفیقان شفیق توی تاکسی نشسته بودیم و سرگرم برنامه ریزی برای کلاس های دوتایی، که راننده با تعجب بسیار و خرده نیشخندی گفت: «ای وای!» و توجه ما دوتا را جلب صحنه رمانتیک دو جوان نسبتاً مذهبی کرد. داشتند همدیگر را می بوسیدند؛ به همین سادگی! انگار هیچ چیز و هیچ کس را نمی دیدند و روی ابرهای پنبه ای سیر می کردند. ما تا آن جاییش را دیدیم که دختر شروع کرده بود بوسه های متوالی می زد به دست پسر؛ همانطور ایستاده، با چشم هایی که انگار واقعاً عاشق بودند ... بقیه اش را خدا می داند و باقی آدم های توی آن خیابان!

اول بگویم که خیلی وقت بود دلم برای صحنه محبت های این چنینی آدم ها تنگ شده بود. انقدر که پیاده روی های تند تند دارم یا فرصت نمی کنم که به دوتایی های وسط خیابان، پارک و ... نگاه کنم و این نظریه را دارم که لابد هیچ کس خوشش نمی آید کسی بوسیدنش را تماشا کند. و البته توی دوست و آشنا هم نمی بینم کسی لب هایش را برای دیگری غنچه کند و دست بیندازند گردن همدیگر. بعد از مدت ها جنگ ها و کشتارهای جهانی که انگار می کردم تمام دنیا تهی از عشق و محبت است، برایم قدری دور و غیرممکن بود اشتیاق دست های این دو جوان ...

  • المیرا شاهان
۳۰
دی

صدای پرندگان و بانگ سگ هایی که از گله ها مراقبت می کنند، همیشگی ترین صدایی است که در صبح روستا به گوش می رسد و نظرها را به خود جلب می کند. هر از چند گاه نغمه ی چک چک باران های بی امان که با اشیا برخورد می کند و با آهنگی گوش نواز بر تن روستا می بارد نیز، آرامش خاصی با خود به ارمغان می آورد. آرامشی که در عین سادگی،  بر همدلی و صمیمیت مردم روستا می افزاید ... با هر طلوع، پسران و مردان روستایی به دنبال کسب روزی از خانه بیرون می زنند و روز دیگری را آغاز می کنند، چرا که می دانند در آینده نتیجه ی تلاش و زحماتشان را، به بهترین نحو خواهند دید. تا سال ها پیش شغل اکثر این پسران و مردان روستایی، دامداری و کشاورزی بود، اما با گرایش جوانان روستایی به شهر به بهانه ی پیشرفت و تحصیل، نوع اشتغال این افراد تغییر وسیعی کرده است. اگرچه به واقع هیچکدام این افراد هنوز زیبایی و شگفتی های روستای خود را فراموش نکرده اند و صدای وزش باد در لابه لای درختان تنومند را به خاطر دارند. آنان که کودکی خود را میان خانه های کاه گلی و زمین های خاکیِ آمیخته با نم آب که بوی تازگی می داد، گذرانده اند و شیطنت های کودکیشان را در هنگام بالا رفتن از درختان بلند و تنومند روستا به یاد دارند. آن جا که تمام روستا زیر پایشان پیدا بود و لذت چیدن میوه با دست هایشان را می چشیدند. یا با همسالان خود در کوچه پس کوچه های روستا می دویدند و زمین می خوردند و شروع به خندیدن می کردند، و این گونه زمین خوردنشان را به فراموشی می سپردند.

پسر و مرد روستایی که هنوز به فکر مهاجرت نیفتاده است، متناسب با محل زندگی و فصل، هر صبح خود را با کارهای متفاوتی آغاز می کند. یا مشغول کارهای کشت و زرع می شود، یا دامداری می کند و به طیور خود رسیدگی می کنند و یا به کارهای مربوط به باغداری می پردازد. در روستاهای مرکزی ایران که آب و هوایی گرم و خشک دارند، پیشه ی افراد به فراخور موقعیت جغرافیایی با روستاهای واقع در چهارسوی کشور متفاوت است. برای مثال از میان شغل مردمان روستاهای مرکزی ایران، علاوه بر تولید محدود محصولات کشاورزی در بخش های گلخانه ای، زراعی و باغی، می توان به ریسندگی و بافندگی، تولید کاشی و همچنین استخراج سنگ آهن و ذغال سنگ از معادن اشاره کرد. مردمان روستاهای ایران، در نقاط مختلف کشور، صنایع دستی متفاوتی تولید می کنند و همچنین دارای شیرینی ها، غذاها، خوراکی ها و زیورآلاتی خاص مناطق زندگی خود هستند.

بعضی از پسران روستایی به تحصیل تا پایان متوسطه اکتفا می کنند. اما آن دسته از پسران روستایی که برای ادامه ی تحصیل و رفتن به دانشگاه برای مدتی محدود از روستای خود به شهرهای اطراف مهاجرت می کنند را می توان به دو دسته تقسیم کرد. جوانانی که در جستجوی اصالت و حفظ فرهنگ روستای خود هستند و با هدف پیشرفت و آباد کردن روستای خود نزد خانواده شان باز می گردند، و دسته ی دوم کسانی که با دیدن امکانات داخل شهر، ماندن را به بازگشتن به شرایط روستا ترجیح می دهند و عطای زندگی روستایی را به لقایش می بخشند.

آن دسته از مردمانی که از روستاهای مرکزی ایران به شهرها مهاجرت می کنند، اگر کشاورز و دامدار نباشند، در بسیاری از مواقع سعی در گسترش حرفه ی خود در شهرها دارند. برای مثال می توان از صنایع دستی استان اصفهان نام برد، که اهالی آن منبت کاری و قلم زنی را از دل روستا به داخل بازارهای شهری کشانده اند و حتی به آموزش این هنرهای اصیل و فرهنگی به علاقمندان نیز می پردازند.

حقیقتاً دغدغه ی یک جوان روستایی علاوه بر تحصیل، داشتن شغلی مناسب و پردرآمد، و ازدواج، پیشرفت و رسیدن به موفقیت های زندگی شهری است. اگر از شمار جوانانی که بعد از ادامه ی تحصیل در دانشگاه های موجود در شهرها، به روستایشان باز می گردند فاکتور بگیریم، باقی میل شدیدی به حضور در ادارات و شرکت ها دارند و برای رسیدن به این هدف، از هیچ کوششی فروگذار نمی کنند. با توجه به تصور اشتباه برخی از افراد شهرنشین درباره ی روستاییان و دافعه ی آن ها به خاطر متفاوت بودن روستاییان در پوشش و فرهنگ، غالب روستاییان سعی دارند که تصورات اشتباه این افراد را از بین ببرند و به این لحاظ آبروی خود و هم روستایی های خود را حفظ کنند و برای این مهاجرت ممکن است تن به سختی های بسیاری بدهند و با مشکلات زیادی مواجه شوند.

بسیاری از این جوانان روستایی که خانواده هایشان تمایلی به زندگی شهری ندارند، فضای گرم و صمیمی خانواده ی خود را رها می کنند و در بعضی موارد بدون پشتوانه ی مالی به شهرها مهاجرت می کنند. اگرچه افراد تحصیل کرده می توانند شغل های پر در آمدی با میزان سختی کمتر در شهرها پیدا کنند، اما آن دسته از کسانی که از سطح تحصیلات نسبتاً پایینی برخوردارند، با ورود به شهرها سختی های جبران ناپذیری را متحمل می شوند و به شغل های پیش پا افتاده ای مثل کارگری قناعت می ورزند. بنابراین اگر این افراد به جای تحمل این سختی ها به روستاهای خود باز گردند و سعی در انتقال امکانات شهری به زندگی روستایی کنند، می توانند از مهاجرت های اشتباه هموطنان خود به شهر بکاهند، ضمن این که از لطمه های روحی و روانی آتیِ هم روستایی های خود در فضای شهری نیز جلوگیری کنند.

  • المیرا شاهان
۳۰
دی

چشم که بیندازی همه جا رنگین کمانی از سرسبزی و صمیمیت و شادی است. اینجا که همه ی خانه هایش بوی کاه گل و نان و برنج دودی می دهد و هر کجایش صدای عشق بازی قطره و چشمه، و صدای جیرجیرِ جیرجیرک های آوازه خوان طنین انداخته است. اینجا که طلوعش روی ساعت صدای خروس ها کوک می شود و هر صبح، توی لانه ی مرغ ها سوغات تازه ای تولد یافته است. این جا که زن هایش، چادر به کمر می بندند و دست هر مردی داسی است برای درو کردن گندم ها. اینجا روستاست، و روستا، نه به کوچکی طول و عرض جغرافیایی که به بزرگی دل هایی است که رنگ آب و آینه اند و در دل این منِ شهری، هوس چند هفته زندگی در دل یکی از همین روستاها را می اندازد که تویش هیچ و هیچ و هیچ ویلای نوسازی چال نکرده باشند و پر باشد از خانه هایی چوبی که هیزم روی هم انباشته اند و آسمانشان آبی ست.

شنیدن صدای خنده های کودکانه، از لابلای صدای بال زدن پرنده ها، زوزه ی سگ ها و شیهه ی اسب ها کار سختی نیست. دختر بچه های روستایی دست توی دست هم گذاشته اند و آلیسا آلیسا بازی می کنند. کمی که از این بازی خسته شدند، لی لی می کنند یا می روند و می نشینند پای بساط خاله بازی و برای همدیگر چای می ریزند، و توی بازی، مادر عروسک های دست سازشان می شوند. دختر بچه های روستایی، از همان کودکی مادرند. از همان کودکی مامان بازی می کنند و عشق ورزیدن و محبت دخترانه را از بازی هایشان یاد می گیرند. مهد کودک آن ها، قالیچه ی توی کوچه هاست. وقت نان پختن مادرهایشان، کنار تنور می نشینند و از خمیرهای کوچک، نان های کوچک می سازند و خوشحالی می کنند. توی دست هایشان، عطر ریحان و رازقی است و با همین دست ها، باغچه های کوچکشان را با سبزی و گوجه فرنگی نقاشی می کنند. باغچه، دفتر نقاشی دختران روستاست. دخترانی که دام ها را بلدند، و از همان کودکی یاد می گیرند که شیر بدوشند و از شیرها، کره، ماست، کشک و پنیر درست کنند. دخترانی که چارقد به سر، با دامن های بلند چین دار، همپای مادرانشان، توی کوه ها چرخ می زنند، سبزی های کوهی می چینند تا سر ظهر، برای پدر و برادرانشان شوربا بپزند. اینجا، روستاست، و روستا سرزمین هنرهای دخترانه است؛ مصداق «باریدن هزار هنر از هر انگشت». چوب ها و نی ها به دست دختران روستاست که دستبند و حصیر می شوند، نخ ها به دست دختران روستا روی قالی ها، گل های رنگارنگ می رویانند. دختر بچه های روستایی، هم مادرند، هم خواهر، هم دختر و هم یک دانش آموز روستایی، و توی خانه شان جای اسباب بازی های خارجی و تبلت و گوشی های اندرویدی، به هیچ وجه خالی نیست.

  • المیرا شاهان
۲۸
دی

جای تعجب دارد، اما ... من امروز با یک «انسان» مواجه شدم! یک «انسان» ِخانم! توی صف بی آر تی؛ اول خط بود و ترافیک آدم ها. مثل تمام آدم هایی که منتظر اتوبوس می ایستند، منتظر ایستاده بود. ظاهری شبیه خیلی از آدم ها داشت. یکی دو تا اتوبوس بدون مسافر حرکت کردند تا کمکی باشند برای مسافران اواسط خط. هر چند ثانیه آدم هایی که تازه می رسیدند می رفتند جلو تا به عنوان مسافرِ ایستاده سوار شوند و به این ترتیب تقریباً یک صف مسافر تبدیل شد به دو صف مسافر. اتوبوس که رسید همه ی آدم هایی که از ما جلو زده بودند حمله ور شدند به داخل اتوبوس. حواسشان بود که ما زودتر آمده ایم، حواسشان بود که ما زمان بیشتری منتظر ایستاده ایم، حواسشان بود که حقشان نیست که سوار شوند؛ اما سوار شدند. به حساب زرنگی، یا عجله داشتن یا هر چیز دیگری! آن خانم «انسان» ِ جوان شروع کرد به سر و صدا کردن و اعتراض به همه ی آن هایی که بی نوبت سوار شده بودند. شروع کرد به حق خواهی و اخطار. هیچ کس گوشش بدهکار نبود. من اما، یک «انسان» دیده بودم که نمی خواست مثل همه ی آدم ها حقش را بخورند و به بی قانونی های سرزمین اش دامن بزند. یک انسان که لب به اعتراض گشوده بود بی آنکه خاموش بنشیند و پیش خودش بگوید: «بذار حالا سوار شن من با بعدی می رم». او برای وقت خودش احترام و ارزش قائل بود. برای شخصیت خودش. برای سرزمین خودش که زیادی آدم های مدعی در آن سرریز کرده اند. برای همین بود که برای نخستین بار جسارت این را پیدا کردم که من هم اعتراض کنم. این همه سکوت تا کی؟ این همه تحمل ظلم و جبر آدم ها برای چه؟ این همه بی قانونی را تحمل کنم بخاطر اینکه بگویند انسان با گذشت و مهربانی هستم؟ بخاطر اینکه بگذارم کمتر جر و بحث خیابانی داشته باشیم و مردم اعصابشان راحت باشد؟

ما لب به اعتراض باز کرده بودیم؛ اما به هیچ کدام ظالمانی که سوار اتوبوس شده بودند برنخورد و به غیرت و غرورشان خدشه ای وارد نشد. آن خانم نگاهم کرد و طوری که آن ها هم بشنوند گفت: «ببین! چوبش را می خورند. یک جایی که کارشان لنگ شد و پیش نرفت. یک جایی که گفتند بد شانسی آورده ایم. یک جایی که زندگیشان نابود شد، بالاخره می فهمند که هر اتفاقی از همین ناحقی های کوچک شروع می شود».

اتوبوس بعدی آمد. هردو سوار شدیم و نشستیم. به ایستگاه بعد که رسیدیم، تمام مسافران اتوبوس قبلی را دیدیم که دارند سوار اتوبوس ما می شوند. اتوبوس قبلی میانه ی راه خراب شده بود ...


پ.ن: سپاس از رادیو شنوتو برای تهیۀ این نسخۀ صوتی.

  • المیرا شاهان